شماره ١٢٢: لعلت اندر سخن شکر خايد

لعلت اندر سخن شکر خايد
رويت انگشت بر قمر خايد
هر که با ياد تو شرنگ خورد
هم چنان دان که نيشکر خايد
هر که او پاي بست روي تو شد
پشت دست از نهيب سرخايد
مرکب جان به مرغزار غمت
بدل سبزه عود تر خايد
بنده تا ديد سيم دندانت
لب همه ز آرزوي زر خايد
عشقت آن اژدهاست در تن من
که دلم درد و جگر خايد
گوش کن حسب حال خاقاني
گرچه او ژاژ بيشتر خايد