شماره ١٢: درد زده است جان من ميوه جان من کجا

درد زده است جان من ميوه جان من کجا
درد مرا نشانه کرد درد نشان من کجا
دوش ز چشم مردمان اشک به وام خواستم
اين همه اشک عاريه است اشک روان من کجا
او ز من خراب دل کرد چو گنج پي نهان
من که خرابه اندرم گنج نهان من کجا
يار ز من گسست و من بهر موافقت کنون
بند روان گسسته ام انس روان من کجا
گه گهي آن شکرفشان سرکه فشان ز لب شدي
گرم جگر شدم ز تب سرکه فشان من کجا
روز به روز بر فلک بخشش عافيت بود
آن همه را رسيده بخش اي فلک آن من کجا
ناله خاقاني اگر دادستان شد از فلک
ناله من نبست غم دادستان من کجا