شماره ٤

از آن پس برآمد ز ايران خروش
پديد آمد از هر سويي جنگ و جوش
سيه گشت رخشنده روز سپيد
گسستند پيوند از جمشيد
برو تيره شد فره ايزدي
به کژي گراييد و نابخردي
پديد آمد از هر سويي خسروي
يکي نامجويي ز هر پهلوي
سپه کرده و جنگ را ساخته
دل از مهر جمشيد پرداخته
يکايک ز ايران برآمد سپاه
سوي تازيان برگفتند راه
شنودند کانجا يکي مهترست
پر از هول شاه اژدها پيکرست
سواران ايران همه شاهجوي
نهادند يکسر به ضحاک روي
به شاهي برو آفرين خواندند
ورا شاه ايران زمين خواندند
کي اژدهافش بيامد چو باد
به ايران زمين تاج بر سر نهاد
از ايران و از تازيان لشکري
گزين کرد گرد از همه کشوري
سوي تخت جمشيد بنهاد روي
چو انگشتري کرد گيتي بروي
چو جمشيد را بخت شد کندرو
به تنگ اندر آمد جهاندار نو
برفت و بدو داد تخت و کلاه
بزرگي و ديهيم و گنج و سپاه
چو صدسالش اندر جهان کس نديد
برو نام شاهي و او ناپديد
صدم سال روزي به درياي چين
پديد آمد آن شاه ناپاک دين
نهان گشته بود از بد اژدها
نيامد به فرجام هم زو رها
چو ضحاکش آورد ناگه به چنگ
يکايک ندادش زماني درنگ
به ارش سراسر به دو نيم کرد
جهان را ازو پاک بي بيم کرد
شد آن تخت شاهي و آن دستگاه
زمانه ربودش چو بيجاده کاه
ازو بيش بر تخت شاهي که بود
بران رنج بردن چه آمدش سود
گذشته برو ساليان هفتصد
پديد آوريده همه نيک و بد
چه بايد همه زندگاني دراز
چو گيتي نخواهد گشادنت راز
همي پروراندت با شهد و نوش
جز آواز نرمت نيايد به گوش
يکايک چو گيتي که گسترد مهر
نخواهد نمودن به بد نيز چهر
بدو شاد باشي و نازي بدوي
همان راز دل را گشايي بدوي
يکي نغز بازي برون آورد
به دلت اندرون درد و خون آورد
دلم سير شد زين سراي سپنج
خدايا مرا زود برهان ز رنج