شماره ٢٨٢: جائي که بود پيش بري پيش نبردن

جائي که بود پيش بري پيش نبردن
مفت تو اگر پيش بري پيش نبردن
تا چند توان زيست بافسون رعونت
مکروه تر از سجده بهر کيش نبردن
اي شيخ تو در کشمکشي و نه بهشتي است
از شانه قيامت بسر ريش نبردن
انبوهي مو نسبت تنزيه ندارد
حکمست بفردوس بز و ميش نبردن
برگشتن مژگان بتان قاصد نازيست
ظلمست نو بدي بدل ريش نبردن
دردا که دل آگه نشد از لذت دردي
خون ميخورم از آبله بر نيش نبردن
ساقي خط پيمانه نيم حوصله تا چند
حيف است بموج ميم از خويش نبردن
جز در سخن بي غرضي راست نيايد
بر خلق ستمنامه تشويش نبردن
(بيدل) همه دم مزرع اقبال کريمان
سبز است زاب رخ درويش نبردن