شماره ١١٧: کام از جهان گرفتم و ناکام هم شدم

کام از جهان گرفتم و ناکام هم شدم
آغاز چيست محرم انجام هم شدم
ياد نگاه او بچه کيفيتم بسوخت
عمري چراغ خلوت بادام هم شدم
پاس جدائيم چه کمي داشت اي فلک
کامروز نااميد زپيغام هم شدم
در عالمي که نقش نگين بال وحشتست
پايم بسنگ آمد اگر نام هم شدم
صد لغزشم زضعف بدوش طپش کشيد
چون اشک اگر مسافر يک کام هم شدم
جز عبرتم زد هر چه بايد شکار کرد
گيرم بسعي حلقه شدن دام هم شدم
گوش جهان قلمرو اقبال ناله نيست
بيهوده داغ خجلت ابرام هم شدم
چون موي چيني از اثر طالعم مپرس
صبحم نفس گداخت اگر شام هم شدم
آخر در انتظار تو خاکم بباد رفت
يعني غبار خاطر ايام هم شدم
چون گل مگر بگردش رنگ التجا برم
کز دور بي نصيبم اگر جام هم شدم
يکعمر زندگي بتوهم خيال پخت
آخر زشرم سوختم و خام هم شدم
بايد ادا نمود حق زندگي بمرگ
زين يکنفس بگردن خود وام هم شدم
خجلت دليل شهرت عنقاي کس مباد
چيزي نشان ندادم و بدنام هم شدم
(بيدل) چو سايه محو زخود رفتنم هنوز
وحشت بجاست گر همه آرام هم شدم