شماره ٢٥٨: چون کاغذ آتش زده مهمان بقائيم

چون کاغذ آتش زده مهمان بقائيم
طاوس پرافشان چمنزار فنائيم
هر چند بسامان اثر بي سر و پائيم
چون سبحه همان سر بکف دست دعائيم
شوخي سر و برگ چمن آرائي ما نيست
يکسر چو عرق جوهر ايجاد حيائيم
وامانده عجزيم سر و برگ طلب کو
چون آبله پا همه تن آبله پائيم
کم نيست اگر گوش دليل خبر ماست
از ديدن ما چشم به بنديد صدائيم
آينه تحقيق مقابل نپسندد
تا محرم آغوش خوديم از تو جدائيم
بي سعي جنون راه بمقصد نتوان برد
بگذار که يک آبله از پوست برائيم
کو ساز نگاهي که بيک ساز گريبان
دلدار نقابي که ندارد نگشائيم
فرد است که يکتائي ما نيز خيال است
امروز که در سجده دوتائيم و دوتائيم
آينه اسرار غنا پرده خاکست
تا سرمه نگشتن همه آواز گدائيم
پيش که درد هوش گريبان تحير
دل منتظر فرصت و فرصت همه مائيم
در دشت تو هم جهتي نيست معين
ما را چه ضرور است بدانيم کجائيم
بر طبع شرر خفت فرصت نتوان بست
در طينت ما سوخت دماغي که بنائيم
(بيدل) بتکلف اثري صرف نفس کن
عمريست تهي کاسه تر از دست دعائيم