شماره ١٦٥: بسوداي هوس عمري درين بازار گرديدم

بسوداي هوس عمري درين بازار گرديدم
کنون گرد سرم گردان که من بسيار گرديدم
نديدم جز ندامت ساز استغناي اين محفل
کف دستي حنائي کردم و بيکار گرديدم
فلک آخر بجرم قابليت بر زمينم زد
گهر گل کردم و بر طبع دريا بار گرديدم
باين گرد علايق نيست ممکن چشم واکردن
جنون بر عالمي پا زد که من بيدار گرديدم
بهربيحاصلي بودم جنون انگاره حرصي
زسير سودن دست کسان هموار گرديدم
خرابات محبت بي تسلسل نيست ادوارش
چو ساغر هر کجا گشتم تهي سرشار گرديدم
وفا تا ناتمامي بگسلاند رشته ها سازش
بگرد هر که گرديدم خط پرکار گرديدم
درين گلشن جهاني داشت آهنگ تمنايت
من از يک چاک دل سرکوب صد منقار گرديدم
قناعت عالمي دارد چه آبادي چه ويراني
غبارم سايه کرد آندم که بي ديوار گرديدم
بقطع هرزه گرديها نديدم چاره ديگر
زمشق عزلت آخر تيغ لنگردار گرديدم
شعور عالم رنگم به آساني نشد حاصل
صفاها با ختم تا محرم زنگار گرديدم
خرام يار در موج گهر نقش نگمين دارد
بدامن پا شکستم محو آن رفتار گرديدم
بهر جا موج مي پيچد بخود گرداب ميگردد
عنان از هر چه گرداندم بگرد يار گرديدم
زخود رفتن بهاري داشت در باغ هوس (بيدل)
بقدر رنگ گل من هم درين گلزار گرديدم