شماره ٦: نشه عجزم چو شبنم داد بر طيب دماغ

نشه عجزم چو شبنم داد بر طيب دماغ
از گداز عجز طاقت يافتم مي در اياغ
بيخودي گل ميکند از پرده آزاديم
مي شود برق نظر بال و پر رنگ چراغ
چون نگين تا حرف نامت در خيالم نقش بست
دست بر هر دل که سودم برق شوقش کرد داغ
مستي چشم تو هر جا بردرد طرف نقاب
از شکست رنگ مي چون گل زهم ريزد اياغ
عافيت نظاره را در آشيان حيرتست
داغ گشتن شعله را از پر زدن بخشد فراغ
گر باين بي پردگي مي بالد آثار جنون
دود ميگردد صدا در حلقه زنجير باغ
از جسد دل آشيان طعن غفلت مي شود
رنگ بر آئينه ناصاف ميگيرد کلاغ
از تو هر مژگان زدن گم مي شود همچون توئي
گر نداري باور از آئينه روشن کن سراغ
عمرها شد شسته ام چون ابر دست از خرمي
(بيدل) از من گريه مي خواهد چه صحرا و چه باغ