شماره ١٠٠: بسرم شور تمناي تو تا مي پيچد

بسرم شور تمناي تو تا مي پيچد
دود در ساغر داغم چو صدا مي پيچد
حسرت چاک گريبان نشود دام کسي
اين کمنديست که در گردن ما مي پيچد
عالم از شکوه نوميدي عشاق پر است
نارسا ناله ما در همه جا مي پيچد
نبود هستي اگر دشمن روشن گهران
نفس پوچ در آئينه چرا مي پيچد
پير گرديده ام و از خودم آزادي نيست
حلقه زلف که بر قد دوتا مي پيچد
کس ندانست که با اينهمه بيتابي شوق
رشته سعي نفسها بکجا مي پيچد
صيد عجز خودم از شبنم من هيچ مپرس
بوي گل نيز مرا رشته بپا مي پيچد
وحشتي هست درين دشت که چون رشته شمع
جاده بر شعله آواز درا مي پيچد
دل بغفلت نه و از رنج خيالات برا
عکس برآينه يکسر زصفا مي پيچد
ميکشد هفت فلک در خم يک شاخ غزال
گردبادي که بدشت دل ما مي پيچد
ناله تحرير مضامين تمناي توام
خامشي کيست که مکتوب مرا مي پيچد
چاره از عربده (بيدل) نبود مفلس را
سرو از بي ثمريها بهوا مي پيچد