شماره ٣٠٠: آه بدرد عجز هم کوشش ما نميرسد

آه بدرد عجز هم کوشش ما نميرسد
آبله گريه ميکند اشک بپا نميرسد
نغمه ساز ما و من تفرقه دلست و بس
تا دو دلش نميکني لب بصدا نميرسد
چند بفرصت نفس غره ناز زيستن
در چمني که جاي ماست بوي هوا نميرسد
تنگي اين نه آسيا در پي دورباش ماست
ما دو سه دانه ئيم ليک نوبت جا نميرسد
خنده درين چمن خطاست ناز شگفتگي بلاست
تا نگدازدش عرق گل بحيا نميرسد
سخت زهم گذشته ايم زحمت ناله کم دهيد
بر پي کاروان ما بانگ درا نميرسد
مقصد بي بر چنار نيست بغير سوختن
دست بچرخ برده ايم ليک دعا نميرسد
سايه بيمن عاجزي ايمن از آب و آتش است
سر بزمين فگنده را هيچ بلا نميرسد
در تو هزار جلوه است کز نظرت نهفته اند
ترک خيال و وهم کن آينه وا نميرسد
قاصد وصل در ره است منتظر پيام باش
آنچه بما رسيدني ست تا بکجا نميرسد
کوشش موج و قطره ها همقدم است با محيط
هر که بهر کجا رسد از تو جدا نميرسد
عجز بساط اعتبار از مدد غرور چند
بنده بخود نميرسد تا بخدا نميرسد
ربط وفاق جزوها پاس رعايت کلست
زخم جدائي دو تار جز بقبا نميرسد
بر در کبرياي عشق بار گمان و وهم نيست
گر تو رسيده ئي به او (بيدل) ما نميرسد