شماره ٢٦٢: عنقا سروبرگيم مپرس از فقرا هيچ

عنقا سروبرگيم مپرس از فقرا هيچ
عالم همه افسانه ما دارد و ما هيچ
زير و بم وهم است چه گفتن چه شنيدن
طوفان صدائيم درين ساز و صدا هيچ
سرتاسر آفاق يک آغوش عدم داشت
جز هيچ نگنجيد درين تنگ فضا هيچ
زينکسوت عبرت که معماي حبابست
آخر نگشوديم بجز بند قبا هيچ
دي قطره من در طلب بحر جنون کرد
گفتند برين مايه برو پول بيا هيچ
ما را چه خيال است بآن جلوه رسيدن
او هستي و ما نيستي او جمله و ما هيچ
يارب بچه سرمايه کشم دامن نازش
دستم که ندارد بصد اميد دعا هيچ
چون صفر نه با نقطه ام ايماست نه با خط
ناموس حساب عدمم در همه جا هيچ
موهومي من چون دهنش نام ندارد
گر از تو بپرسند بگو نام خدا هيچ
آبم زخجالت چه غرور و چه تعين
(بيدل) مطلب جز عرق از شخص حيا هيچ