شماره ٢٥٤: نتوان برد زآئينه ما زنگ حدوث

نتوان برد زآئينه ما زنگ حدوث
شيشه ئي داشت قدم آمده بر سنگ حدوث
نيست تمهيد خزان در چمن دهر امروز
بر قديم است زهم ريختن رنگ حدوث
سير بال و پر اوهام بهشت است اينجا
همه طاوس خياليم زنيرنگ حدوث
بحر و آسودگي امواج و طپش فرسائي
اينک آئينه صلح قدم و جنگ حدوث
دير و ناقوس نوا کعبه و لبيک صدا
رشته بسته است نفس اينهمه بر چنگ حدوث
مي سزد هر نفسم پاي نفس بوسيدن
کز ادبگاه قدم ميرسد اين لنگ حدوث
صبح تا دم زند از خويش برون مي آيد
بدريدن نرسد پيرهن تنگ حدوث
دو جهان جلوه زآغوش تخيل جوشيد
چقدر آينه دارد اثر بنگ حدوث
عذر بي حاصلي ما عرقي مي خواهد
تا خجالت نکشي آب شو از ننگ حدوث
غيب غيب است شهادت چه خيال است اينجا
(بيدل) از ساز قدم نشنوي آهنگ حدوث