شماره ٢٣٩: همه کس کشيده محمل بجناب کبريايت

همه کس کشيده محمل بجناب کبريايت
من و خجلت سجودي که نکرده ام برايت
نه بخاک در بسودم نه بسنگش آزمودم
بکجا برم سري را که نکرده ام فدايت
نشود خمار شبنم مي جام انفعالم
چو سحر چه مغز چيند سر خالي از هوايت
طرب بهار امکان بچه حسرتم فريبد
ببر خيال دارم گل رنگي از قبايت
هوس دماغ شاهي چه خيال دارد اينجا
بفلک فرو نيايد سر کاسه گدايت
به بهار نکته سازم زبهشت بي نيازم
چمن آفرين نازم بتصور لقايت
نتوان کشيد دامن زغبار مستمندان
بخرام و نازها کن سرما و نقش پايت
نفس از تو صبح خرمن نگه از تو گل بدامن
توئي آنکه در بر من تهي از من است جايت
زوصال بي حضورم به پيام ناصبورم
چقدر زخويش دورم که بمن سد صدايت
نفس هوس خيالان بهزار نغمه صرف است
سر دردسر ندارم من (بيدل) و دعايت