شماره ١٣٦: غنچه در فکر دهانت گوشه گير خسته ايست

غنچه در فکر دهانت گوشه گير خسته ايست
گوهر از سوداي لعلت سربدامن بسته ايست
نسبت خاصيست اهل عشق را با جور حسن
زخم ما و تيغ نازت ابروي پيوسته ايست
چرب و نرمي در کلام عاشقان پرورده اند
نغمه منقار مرغان تو مغز پسته ايست
سرکشان از قيد دام خاکساري فارغند
از کمان طوق قمري سرو تير جسته ايست
نخل بند گلشنم يارب خيال روي کيست
هر نگه امشب بچشمم رشته گلدسته ايست
بحر موزوني زطبعم باز طوفان ميکند
هر نفس بر لب چو موجم مصرع برجسته ايست
بوي گل را التفات غنچه زندان است بس
خون خورد در گوشه گيري هر کجا وارسته ايست
بسکه وحشت محمل عيش بهاران ميکشد
رنگ هم چون بوغبار بر زمين ننشسته ايست
بي بلائي نيست از هر جا تراود بوي درد
درنقاب پرده اين سازها دلخسته ايست
ماجراي دل باظهار دگر محتاج نيست
گوش اگر باشد نفس هم ناله آهسته ايست
دردمندي لازم دست تهي افتاده است
شيشه تا خالي نميگردد دل نشکسته ايست
بسکه (بيدل) کلفت اندود است گلزار جهان
بوي گل در ديده ام دودي زآتش جسته ايست