شماره ٦٤: سايه دستي اگر ضامن احوال ماست

سايه دستي اگر ضامن احوال ماست
خاک ره بيکسيست کز سر ما برنخاست
دل بهوا بسته ايم از هوس ما مپرس
با همه بيگانه است آنکه بما آشناست
داغ معاش خوديم غفلت فاش خوديم
غير تراش خوديم آينه از ما جداست
آنسوي اين انجمن نيست مگر وهم و ظن
چشم نپوشيده ئي عالم ديگر کجاست
دعوي طاقت مکن تا نکشي ننگ عجز
آبله پاي شمع در خور ناز عصاست
گر نه ئي از اهل صدق دامن پاکان ميگر
آئينه و روي زشت کافر و روز جزاست
صبح قيامت دميد پرده امکان دريد
آينه ما هنوز شبنم باغ حياست
در پي حرص و هوس سوخت جهاني نفس
ليک نپرسيد کس خانه عبرت کجاست
بسکه تلاش جنون جام طلب زد بخون
آبله پاکنون کاسه دست گداست
هستي کلفت قفس نيست صفابخش کس
در سر راه نفس آينه بخت آزماست
قافله حيرت است موج گهر تا ميط
اي امل آوارگان صورت رفتن کجاست
معبد حسن قبول آينه زار است و بس
عرض اجابت مبر بي نفسيها دعاست
کيست درين انجمن محرم عشق غيور
ماهه بيغيرتيم آينه در کربلاست
(بيدل) اگر محرمي رنج تگ و دو مبر
در عرق سعي حرص خفت آب بقاست