شماره ١١: دوش در راه خيالت عجز شوق آهنگ داشت

دوش در راه خيالت عجز شوق آهنگ داشت
سعي جولاني که نازشها بپاي لنگ داشت
دل بذوق جلوه ات با عالمي کرده است صلح
ورنه اين شخص جنون با سايه خود جنگ داشت
در گلستانيکه حيرت فرش جولان تو بود
چشم هر برگ گل آشوب از غبار رنگ داشت
بيتو از هر قطره اشکم ريخت رنگ ناله ئي
آرزو در پرده چشمم عجب آهنگ داشت
اينهمه دام خيالاتي که بر هم چيده ايم
نيست جرم ما و تو معجون هستي بنگ داشت
جور گردون هم نکرد اصلاح سختيهاي دل
آسيا زين دانه گوئي زير دندان سنگ داشت
با همه شور هوس بي حستر از آئينه ايم
حيرت آن جلوه ما را اينقدرها دنگ داشت
خامشيهايش هجوم آباد چندين شور بود
رنگ ناگردانده طوفان کاري نيرنگ داشت
دل شکستم شور طوفان هوسها آرميد
شيشه ناخورده بر سنگ انجمن را تنگ داشت
عمر همچون سايه در انديشه غفلت گذشت
تا نمودي داشتم آئينه من زنگ داشت
پايه تعظيم ما را گردباد آئينه است
هر که دامن از بساط خاک چيد اورنگ داشت
شبکه حسنش بود (بيدل) غارت انديش بهار
غنچه تا بيدار گشتن دامني در چنگ داشت