رتبت و تميکن صدر مؤتمن
            همچو قدر و همتش بي منتهاست
         
        
            آفتابش در سخاوت مقتديست
            واسمان را در کفايت مقتداست
         
        
            طبع شد بيگانه با آز و نياز
            تا کفش با جود و بخشش آشناست
         
        
            دست او را خواستم گفتن سخيست
            باز گفتم نه غلط کردم سخاست
         
        
            اي جوادي کز پي مدح و ثنات
            بر من از مدح و ثنا مدح و ثناست
         
        
            عالمي از کبريايي سر به سر
            گرچه عالم سر به سر کبر و رياست
         
        
            زحمتي آورده ام بار دگر
            گرچه روز و شب دلت در ياد ماست
         
        
            کار شاعر زحمت آوردن بود
            وانکه رحمت آورد کار شماست
         
        
            هست مستغني ز شرح از بهر آنک
            شرح کردن زانچه مي داني خطاست
         
        
            بادت اندر دولت باقي بقا
            تا بقا از ايزد باقي بقاست