اي از رخت فکنده سپر ماه و آفتاب
            طعنه زده جمال تو بر ماه و آفتاب
         
        
            آنجا که راستيست ندارند در جمال
            پيش رخ تو هيچ خطر ماه و آفتاب
         
        
            بندند گر دهي تو اجازت چو بندگان
            در خدمت رخ تو کمر ماه و آفتاب
         
        
            از موي تو ربوده نشان مشک و غاليه
            وز روي تو گرفته اثر ماه و آفتاب
         
        
            از ماه و آفتاب بهي تو که نيستند
            با دو عقيق همچو شکر ماه و آفتاب
         
        
            در صف نيکوان به مقام مفاخرت
            خواهند از رخ تو نظر ماه و آفتاب
         
        
            باشند با جمال تو حاضر به وقت لهو
            در بزم شهريار بشر ماه و آفتاب
         
        
            خاقان کمال دولت و دين آنکه بر فلک
            از سهم او کنند حذر ماه و آفتاب
         
        
            محمود صفدري که ز لطف و ز عنف او
            گيرند بار نفع و ضرر ماه و آفتاب
         
        
            بر خصم او کشيده سنان چرخ و روزگار
            در پيش او گرفته سپر ماه و آفتاب
         
        
            بفزود عز و دولت او ملک و جاه را
            چونان که لون و طعم ثمر ماه و آفتاب
         
        
            از شخص او نگشته جدا جاه و مفخرت
            وز حکم او نکرده گذر ماه و آفتاب
         
        
            بنموده در ولي و عدو و خلقش آن اثر
            کاندر قصب نموده گهر ماه و آفتاب
         
        
            آفاق را جمال ز جاه و جلال اوست
            جاه و جمال اوست مگر ماه و آفتاب
         
        
            شاها نهند اگر تو اشارت کني به فخر
            بر خاک بارگاه تو سر ماه و آفتاب
         
        
            تو ماه و آفتابي اگر در جبلت اند
            محض سخا و عين هنر ماه و آفتاب
         
        
            بي عزم و بي لقاي تو در سرعت و ضياء
            ننهاده گام و نا زده بر ماه و آفتاب
         
        
            اندر ظلال موکب ميمون عزم تو
            دارند شغل و پيشه سفر ماه و آفتاب
         
        
            بر قمع دشمنان تو هر لحظه مي کشند
            لشکر به جايگاه دگر ماه و آفتاب
         
        
            از کنج سعد هر شب و هر روز نزد تو
            آرند تحفه فتح و ظفر ماه و آفتاب
         
        
            تا مانده اند سخره فرمان ايزدي
            در قبضه قضا و قدر ماه و آفتاب
         
        
            بادا نگون لواي بقاي عدوي تو
            چونان که در ميان شمر ماه و آفتاب
         
        
            از روي و راي تست شب و روز بر فلک
            ديده بها و يافته فر ماه و آفتاب
         
        
            از طارم سپهر به چشم مناصحت
            در دولت تو کرده نظر ماه و آفتاب