ما را تو به هر صفت که داري
            دل گم نکند ز دوستداري
         
        
            هردم به وفا يکي هزارم
            گرچه به جفا يکي هزاري
         
        
            هيچت غم هيچ کس ندارد
            فرخ تو که هيچ غم نداري
         
        
            عمر از تو زيان و عشوه سودست
            معشوقه نيي که روزگاري
         
        
            پيراهن صبر عاشقان را
            شايد که ز غم قبا نداري
         
        
            گويم که ز دوري تو هستم
            دور از تو به صد هزار زاري
         
        
            گويي که مرا چه کار با آن
            احسنت و زهي سپيدکاري
         
        
            در پاي غم تو خرد گشتم
            هم سرکشي و بزرگواري
         
        
            در سر داري مگر که هرگز
            دستي به سرم فرو نياري
         
        
            خود از تو ندارد انوري چشم
            کاين قصه به گوش درگذاري