شماره ٢٨٤: روي چون ماه آسمان داري

روي چون ماه آسمان داري
قد چون سرو بوستان داري
دل تو داري غلط همي گويم
نه به جان و سرت که جان داري
در ميان دلي و خواهي بود
خويش را چند بر کران داري
راز من در غمت چو پيدا شد
روي تا کي ز من نهان داري
گر نهاني و بي وفا چه عجب
جاني و عادت جهان داري
از غمت روي بر زمين دارم
وز جفا سر بر آسمان داري
چند ازين گرچه برگ اين دارم
چند از آن گرچه جاي آن داري
چون گراني همي بخواهي برد
سر چه بر انوري گران داري