دوش تا صبح يار در بر بود
            غم هجران چو حلقه بر در بود
         
        
            دست من بود و گردنش همه شب
            دي همه روز اگرچه بر سر بود
         
        
            با بر همچو سيم ساده او
            کارم از عشق چون زربر بود
         
        
            گرچه شبهاي وصل بود خوشم
            شب دوشين ز شکل ديگر بود
         
        
            يا من از عشق زارتر بودم
            يا ز هر شب رخش نکوتر بود
         
        
            کس نداند که آن چه طالع بود
            من ندانم که آن چه اختر بود
         
        
            از فلک تا که صبح روي نمود
            انوري با فلک برابر بود