شماره ٦٧: مرا تا کي فلک رنجور دارد

مرا تا کي فلک رنجور دارد
ز روي دلبرم مهجور دارد
به يک باده که با معشوق خوردم
همه عمرم در آن مخمور دارد
ندانم تا فلک را زين غرض چيست
که بي جرمي مرا رنجور دارد
دو دست خود به خون دل گشادست
مگر بر خون من منشور دارد