شماره ٥٢: رايت حسن تو از مه برگذشت

رايت حسن تو از مه برگذشت
با من اين جور تو از حد درگذشت
آتش هجر توام خوش خوش بسوخت
آب اندوه توام از سر گذشت
نگذرد بر هيچ کس از عاشقان
آنچ دوش از عشق بر چاکر گذشت
گريه من شور در عالم فکند
ناله من از فلک برتر گذشت
دوش باز آمد خيالت پيش من
حال من چون ديد از من درگذشت
ديده ام در پاي او گوهر فشاند
تا چو مي بگذشت بر گوهر گذشت
درگذشت اشک من از ياقوت سرخ
گرچه در زردي رخم از زر گذشت
پايه حسنت به هر شهري رسيد
لشکر عشقت به هر کشور گذشت