شماره ٣٠٠: نشان آن دهن از من چه پرسي؟

نشان آن دهن از من چه پرسي؟
حديث جانست اين، از تن چه پرسي؟
مرا جان بخش بي دستوري چشم
ازان عيار مردافگن چه پرسي؟
ز سوز سينه پر آتش من
چو داني يک به يک روشن چه پرسي؟
سگان کوي خود را پرس حالم
مرا از خانه و مسکن چه پرسي؟
به رسوايي دريدم جامه صبر
برون شد پايم از دامن چه پرسي؟
مرا گويي، چه کردي آن دل خويش؟
ز خود پرس اين خبر، از من چه پرسي؟
ز مستوران چه پرسي درد عشاق؟
غم يوسف ز پيراهن چه پرسي؟
کمال عشق نامردان چه دانند؟
نبرد تهمتن از زن چه پرسي؟
بپرس از شيرمردان، خسرو، اين راز
ز رعنايان روبه فن چه پرسي؟