شماره ٢٨٦: تو، اي پسر، که از اين سو سوار مي گذري

تو، اي پسر، که از اين سو سوار مي گذري
مرا کش ارز که براي شکار مي گذري
ز دوستان که به جولانگه تو خاک شدند
به شوخي تو که اي شرمسار مي گذري
هزار دل به دوال عنايت آويزان
تو بر شکسته از ايشان سوار مي گذري
جراحتي بجز اين نيست آشنايان را
که آشنايي و بيگانه وار مي گذري
چه مرهمي که فزون است در دم، ار چه دمي
هزار بار به جان فگار مي گذري
تو مست خراب چه داني که تا چه مي گذرد؟
در آن دلي که به شبهاي تار مي گذري
تو در درون دل تنگ من خلي همه شب
گلي، ولي به دلم همچو خار مي گذري
قرار وصل خوش است ار چه دير مي بينم
ولي چه سود که زود از قرار مي گذري
بلاست ناله خسرو، برون ميا زين بيش
که مست مي رسي و در خمار مي گذري