شماره ١٢٩: مهر تو در دل من مانند جان نشسته

مهر تو در دل من مانند جان نشسته
همچون منت به هر سو صد ناتوان نشسته
من با دو چشم گريان پيوسته در فراقت
تو شادمان و خرم با ديگران نشسته
گر خون چکد ز ديده زين غصه جاي آنست
تا کي توانت ديدن با اين و آن نشسته
يک شب به کلبه ما گر بگذري ببيني
گرد فراق و محنت بر خان و مان نشسته
بخرام سوي گلشن، تا هر طرف ببيني
بلبل ز شوق رويت ناله کنان نشسته
آيا بود که بينم روزي به کام خويشت
از دشمنان بريده با دوستان نشسته
از گرد ره، نگارا، عمري ست تا که خسرو
از بهر پاي بوست بر آستان نشسته