شماره ٦٠: نوبت خوبي زدند در شب گيسوي تو

نوبت خوبي زدند در شب گيسوي تو
فتنه عسس گشت باز گرد سر کوي تو
گر به ترازوي چرخ دست رسد مر مرا
حسن تو يکسو نهم، مه به دگر سوي تو
روي مرا زرد کرد روي تو منکر شود
اينک اگر راست است، روي من و روي تو
نيست کمان غمت چون که به بازوي من
گوشه گرفتم، ولي گوشه ابروي تو
من به فسون وفا زان خودت مي کنم
تفرقه گر نفگند نرگس جادوي تو
بس که شکسته دلان بسته زلفت شدند
هست هزاران شکست در سر هر موي تو
اي به دو رخ چون پري زلف ز رخ دور کن
ديو نه نيکو بود خاصه به پهلوي تو
قامت خسرو ز غم چون دم سگ حلقه شد
تا فلکش طوق ساخت بهر سگ کوي تو