شماره ٥٨: پرده صبرم دريد غمزه دلدوز تو

پرده صبرم دريد غمزه دلدوز تو
زهره من آب کرد عشق جهانسوز تو
من که سحر هر شبي دم نزنم تا به صبح
ترسم روشن شود مهر دل افروز تو
رنگ گل عارضت روز به روز است نو
خارکشي را چه رنگ از گل نوروز تو
هندوي چشم ترا غارت ترکان چين
نيکويي آموخته است زلف بدآموز تو
تا تو بر اهل صواب تير زني بي خطا
هست کمان بلند ابروي کين توز تو
خسرو بيچاره کرد وقف هواي تو دل
گر چه پي جانست گرد غمزه دلدوز تو