شماره ٢٩: ز سر کرشمه يک ره نظري به روي من کن

ز سر کرشمه يک ره نظري به روي من کن
به عنايتي که داني گذري به سوي من کن
منم و دلي و دردي ز غمت چو ناتوانان
به زکوة تندرستي نظري به سوي من کن
همه بوي عود نبود که به رغبتش بسوزي
دل سوخته ست، قدري نظري به بوي من کن
اگرست رسم خوبان که به مو نهند دلها
دل خود بيار و جايش به تن چو موي من کن
به دو زلف طوق دارت، نه يکي که صد به هر خم
وگرت هزار باشد، همه در گلوي من کن
تن خاکيم لبالب همه پر ز خونست از تو
لب خويش را تو ساقي، ز سر سبوي من کن
نگران مشو ز خسرو که بد است حالش آخر
نفسي بيا و بنشين، بد من نکوي من کن