شماره ٧٦٩: اي تيغ بر کشيده چو مردم کشندگان

اي تيغ بر کشيده چو مردم کشندگان
زنجير تو به گردن گردن کشندگان
از رفتن تو مرده شود زنده زير خاک
جانا، مرو که باز بمردند زندگان
چون تو يکي نيافت اگر آب چشم من
هر چند گشت گرد جهان چون دوندگان
هر بامداد بر سر راهت روم به درد
پرسم حکايتت همه روز از روندگان
من دانم و کسي که چو من طالب کسي است
کعبه چه آگهست ز پاي دوندگان
بادي ست کآتش من از آن بيش مي شود
چندين که مي دمند به گوشم دمندگان
صبر و قرار جستم و دل گفت «صبر کن »
تا بر پريده اند ز دام اين پرندگان
بيچاره خسروم پي خوبان به جان رسيد
يارب، خلاص بخش مرا زين کشندگان