شماره ٧٥٣: آن که فصل گل همي گويند، اينک آمد آن

آن که فصل گل همي گويند، اينک آمد آن
گل گريبان مي درد از خجلت نسرين خزان
شکرستاني ست گويي باغ از شکرلبان
نيشکر زاري ست گوي گلشن، از عرعر مدان
اين زمان آغاز سبزه ست و لب جو مي رويم
کم ز جنت نيست گلشن، غيرت حورا مردان
طاعت ما شاهد و باده ست کز وي زنده ايم
محتسب بگذار تا ميرد ميان مرتدان
ما کياي زهد اهل فسق را خاک رهيم
چون مغان معتقد در زير پاي موبدان
بستر خاشاک کآسوديم و برخفتيم مست
بهتر از ديباي پر تشويش زرين مرقدان
ما به مي خوردن ز بهر گور نگذاريم خشت
چون ز زر ديديم سنگي قسم عالي گنبدان
هست فرق اندر ميان دون و عالي همتي
خانه اي از عود و صندل ساخت اين، اودر روان
چون جدايي خواست بود، اي دوست، دامن بر مچين
قدر صحبتها بدان و قدر گير از بخردان
گر چه جوزاييم يا چون فرقدان هم محرم است
زان که هم جوزا جدا خواهد شدن هم فرقدان
خسروا، چون هيچ عاقل را نديدي خوش دلي
خوش دل ديوانگان و عاشقان هجر دان