شماره ٧٢٨: جانا، گذري به بوستان کن

جانا، گذري به بوستان کن
باده خور و رخ چو ارغوان کن
جان ها که گرانست نرخ ايشان
يک بار بخند و رايگان کن
از غمزه روانه کن خدنگي
يک جان مرا هزار جان کن
گر مي کشيم ز کس چه پرسي؟
چيزي که ترا خوش آيد، آن کن
زن در دل خسرو آتش، اما
خود را ز ميانه بر کران کن