شماره ٧٢٥: اي آرزوي اميدواران

اي آرزوي اميدواران
اي مرهم درد دل فگاران
از دشمني آنچه بود، کردي
اي دوست، چنين کنند ياران؟
تا سايه زلف تو بديدم
ديوانه شدم چو سايه داران
افگند تنم چو موي باريک
در زير گليم سوکواران
مي گريم بر غريبي خويش
چون ابر به موسم بهاران
گر شرح دهم غم تو صد سال
يک قصه نگويم از هزاران
آن ها که تو مي کني برين دل
از دل نشنود به روزگاران
با اين همه چشم بر سر راه
مي دارم چون اميدواران
تا کي گذري به سوي خسرو
چون بر سر کشت خشک باران