شماره ٦٨٧: زين پس سر آن نيست که من زهد فروشم

زين پس سر آن نيست که من زهد فروشم
ساقي، قدحي ده که به روي تو بنوشم
جايي که نيرزد به جوي دين درستم
اين توبه صد جاي شکسته چه فروشم؟
بس پير خرابات که ديدم به شفاعت
تا باز گشادند در ميکده دوشم
اکنون که سرم شد به در ميکده پامال
چون بيم دهد محتسب از مالش گوشم؟
بوده ست ز هوش و دلم انديشه تيمار
المنة لله که نه دل ماند نه هوشم
رفت آن که مصلا به کتف داشتم، اکنون
بازيچه گه مغ بچگان شد سر و دوشم
پوشيده بسي خدمت بت کردم و زين پس
زنار هوس مي کندم، از تو چه پوشم؟
چون باز نيامد ز بت و بتکده خسرو
اصلاح مزاج سگ ديوانه چه کوشم؟