شماره ٦١٣: اي ديده، پاي شو که بر يار مي روم

اي ديده، پاي شو که بر يار مي روم
در جلوه گاه آن بت عيار مي روم
راهش ز رفتن مژه پر خار کرده اند
من باز ديده کرده بر آن خار مي روم
اي خارخار هجر ز دل دور شو که من
بهر نظاره گل رخسار مي روم
گر سر زند رقيب کسي را، بر او چه باک؟
من سر زده خود از پي اين کار مي روم
اي باد، پيش از آن تو برو، پرده زان جمال
بر کن که من به ديدن ديدار مي روم
گو زلف را کمند مکن کز ميان تو
من خود به تار موي گرفتار مي روم
من خسروم که زاغ سيه گشتم از فراق
بلبل کنون شوم که به گلزار مي روم