شماره ٥٩٧: بخرام تا به زير قدم پي سپر شويم

بخرام تا به زير قدم پي سپر شويم
خاکيم در رهت، قدمي خاک تر شويم
گر بخششي دگر نکني، خون من بريز
باري بدين بهانه به نامت سمر شويم
عقلم ز نام و ننگ خبر مي دهد هنوز
بنماي يک کرشمه که تا بي خبر شويم
شبها قرار نيست، دمي گر بود قرار
بادي وزد زلف تو زير و زبر شويم
ما را نماند خواب، رها کن که بعد از اين
بر پات رو نهيم و به خواب دگر شويم
ما را دگر مگوي که جاي حواله نيست
دل کو که ناوک دگري را سپر شويم
مقصود خسرو است ز تو يک نظر که تا
هر روز نيم کشته آن يک نظر شويم