شماره ٥٩٢: هر شب به کوي وصل تو دزديده ره کنيم

هر شب به کوي وصل تو دزديده ره کنيم
پيش در از طفيل سگان خوابگه کنيم
دزديم هر طرف نظر از بيم مردمان
وانگاه در رخ تو به دزدي نگه کنيم
روزي دو ديده چار نشد، وه که با تو چند
در چار سوي راه تو ديده به ره کنيم؟
شطرنج عشق باز که ما بهر نرد تو
خود را به مات گاه رسانيم و شه کنيم
نخست کن، اي فرشته، خط يار بهر ما
باري چنين چو نامه خود را سيه کنيم
هان اي، حريف مي خور و مي، زنده ايم ما
ور توبه مردن است، بيا تا گنه کنيم
صوفي و شيم و داد کله چون نمي دهيم
به گر ز پاي تابه مستان کله کنيم
رندان مفلسيم و اگر دسترس بود
خمهاي مي سيل به هر کوي و ره کنيم
گفتي که «پر دهم دو سه گر، خسروا، خوري »
در ماهه مي بيار، مبادا که نه کنيم