شماره ٥٩٠: رفتيم ما و دل به يکي سو گذاشتيم

رفتيم ما و دل به يکي سو گذاشتيم
جان خراب نيز همان سو گذاشتيم
ماييم و راه دوري و تا باز کي رسد؟
جان و دلي که بر سر آن کو گذاشتيم
بگذاشتيم روي عزيزي که سالها
عمر عزيز خويش بر آن رو گذاشتيم
آن بخت کو که در خم بازو کشيم باز
آن گردني که از غم بازو گذاشتيم
آن دل که او ز ما سر مويي جدا نبود
آويخته به حلقه آن مو گذاشتيم
دل بوي وصل داشت، کنون رنگ خون گرفت
اين رنگ از آن ما شد و آن بو گذاشتيم
هر بار گفته اي که ز پهلوي من برو
رفتيم اينک از تو و پهلو گذاشتيم
خوبي که دل به صحبت ياران گرفته بود
بگسست سلک صحبت و آن خو گذاشتيم
زين پس وفا ز عمر نجوييم، خسروا
چون روي دوستان وفا جو گذاشتيم