شماره ٥٨٣: من عاشقم، نه رعنا، کز دوست کام خواهم

من عاشقم، نه رعنا، کز دوست کام خواهم
کامم همين کزان در خاکي به کام خواهم
دارم هوس که ميرم، در پيش تو کيم من؟
نه خضر و نه مسيحا، نه اين مقام خواهم
از زنده داري شب چون نيم کشته گشتم
از کشتگانت مانا خوابي تمام خواهم
من خون ديده نوشتم، اين است عشرت من
آيا چه جاي بادا بي تو که جام خواهم؟
يابم اگر گدايي شامي به گرد کويت
نقصان بود به همت، گر ملک شام خواهم
ديدن ز بس که بينم حسن تو ديگران را
نه گل درست بينم، نه مه تمام خواهم
خود را سلام گويم از تو، بدين شوم خويش
تو زر پخته بخشي، من سيم خام خواهم
بر درد عشقبازي، خسرو دوا نخواهد
دردش نصيب من شد، من بر دوام خواهم