شماره ٥٣٣: اي خوش آن شبها که من در ديده خوابي داشتم

اي خوش آن شبها که من در ديده خوابي داشتم
گه چراغ روشن و گه ماهتابي داشتم
بارها ياد آورم، در خواب بيهوشي روم
آن که وقتي با خيال دوست خوابي داشتم
چند داغ بيدلي پيوسته بينم، پيش ازين
دل مرا بود، ار چه ويران و خرابي داشتم
روزگار آن ديده نتوانست ديد و کرد خون
من که بر رويم ز چشم خويش آبي داشتم
محرمي ديدم، شبي از ديده بيرون ريختم
آن همه خونابه ها کاندر کبابي داشتم
آن چه دولت بود کاندر يک شبي خنده زنان
گويي از فردوس اعظم فتح بابي داشتم
گفت نتوانم برت من آنچه شب بر من گذشت
کاي بهشتي روي، دور از تو عذابي داشتم
زاريم بشنيد يار و گفت «مي نالي ز عشق »
خسروم، زان بر دهان گر چه جوابي داشتم