شماره ٥٢٤: گر گذر افتد ترا در کوي جانان، اي نسيم

گر گذر افتد ترا در کوي جانان، اي نسيم
خدمت من عرضه کن در خدمت يار قديم
طور هستي را حجاب ديده بينا مساز
تا جواب لن تراني نشنوي همچون کليم
سيل اشکم از جنابش کي رود هر جانبي؟
سائلي کي روي بر تابد ز درگاه کريم؟
شد دلم بيمار چشم ناتوان او و هيچ
آن طبيب ما نمي پرسد ز احوال سقيم
گر صبا آرد نسيمي از تو بر خاک رهش
جان بر افشانم روان و منتي دارم عظيم
از درش، زاهد، به باغ جنتم دعوت مکن
سر فرو نارد سگ کويش به جنات نعيم
بس بديها کرده ام، يا رب، طفيل نيکوان
عفو فرما، هر چه خسرو کرد از لطف عميم