شماره ٥١٧: آن نه منم که از جفا دست ز يار در کشم

آن نه منم که از جفا دست ز يار در کشم
يا پس زانوي خرد پاي قرار در کشم
دل به خط بتان شد و دامن خويش مي کشد
دامن به چند جا از سر خار در کشم
شاهسوار من کجا، تنگ قباي کج کله؟
تاش درون چشم خود اسپ سوار در کشم
عمر من است بار ننگ، هيچ وفا نمي کند
عمر اگر وفا کند، هم به کنار در کشم
طاقت صبر طاق شد، بر سر راه او روم
ديده آب رفته را بو که غبار در کشم
خيز و قيامتي نما بهر شمار عاشقان
تا به ميانه خويش را گاه شمار در کشم
يک سر مو ز خط خود از پي کشتنم بکش
تا به عوض به جاي او اين تن زار در کشم
ساقي بخت اگر شبي باده به کام ما دهد
جام مراد تا به لب از لب يار در کشم
خسرو بيدل توام مست شبانه لبت
يک دو لبالبم بده تا به خمار در کشم