شماره ٥٠٨: بسيار خواهم از نظر تا روي او يکسو کنم

بسيار خواهم از نظر تا روي او يکسو کنم
مي خواست چشمم سوي او، از چه دگر سو رو کنم
گر مي ندانم کز وفا دور است خوي نازکت
اين چشم خون پالاي را در چشم آن بدخو کنم
در چار سوي آرزو کاري ست با رويت مرا
رو سوي من کن يک زمان تا کار خود يکسو کنم
پهلو کنم از غم که او بشکست پهلوي مرا
من خود سگم گر في المثل، شيرم ز غم پهلو کنم
بيماريي دارم نهان زان نرگس جادوي تو
دردم زيادت مي شود هر چند مي دارو کنم
چون نگذارند زلف تو بويي، به جايش جا کنم
هر جا که زلفت بگذرد، خاک زمين را بو کنم
خسرو همه تن موي شد در آرزوي روي تو
يک مويت از سر کم شود، اين را به جاي او کنم