شماره ٥٠٢: زان غمزه خونخوار جان افگار خوش مي آيدم

زان غمزه خونخوار جان افگار خوش مي آيدم
ناخوش بود زخم نهان، زان يار خوش مي آيدم
اي آنکه بر درد دلم تدبير درمان مي کني
بگذار کاين دل همچنين افگار خوش مي آيدم
شاهدپرستم خوانده اي، اي زاهد و منکر نيم
پنهان چه دارم پيش تو، اين کار خوش مي آيدم
تسبيح و زهد، اي پارسا، دانم که خوش باشد،ولي
گر راست مي پرسي ز من زنار خوش مي آيدم
افتادم اندر راه تو، تا خاک گردم زودتر
وان پاي نازک، چون کنم، رفتار خوش مي آيدم
گفتي «دو چشم و دو لبم، زينها کدام آيد خوشت؟»
خوردند اگر چه خون من، هر چار خوش مي آيدم
از گريه من خار رهت اندر سر کويت، کنون
از ديده رفتن سوي تو بر خار خوش مي آيدم
بر باد رويت روي گل مي بينم و خون مي خورم
خلقي چنان داند مگر گلزار خوش مي آيدم
خسرو، چه خواندي ذکر او، يک بار ديگر خوش بود
مي گو که ياد آن صنم هر بار خوش مي آيدم