شماره ٤٩٢: امشب سوي دوست راه گيريم

امشب سوي دوست راه گيريم
مي بر رخ همچو ماه گيريم
دي زهد فروختيم بسيار
امروز ز مي پناه گيريم
اقرار به مي کنيم و شاهد
بر خود همه را گواه گيريم
زنار کمر، سبوي مي تاج
ترک کمر و کلاه گيريم
اکنون که قلم ز کار ما خاست
چون ترک خط سياه گيريم؟
آن دوست که با صلاح کو شد
با دشمن کينه خواه گيريم
ني جان زيادتي ست ما را
کان سلسله دوتاه گيريم
بنماي رخ چو گل که ناله
چون بلبل صبحگاه گيريم
مي خواند اجل بر آستانت
بوسي بزنيم و راه گيريم
ديوانه شديم، خسرو، اکنون
آن سلسله چو شاه گيريم