شماره ٤٩٠: بيا، جانا، که جانت را بميرم

بيا، جانا، که جانت را بميرم
وگر ميرم به جان منت پذيرم
خلاص من بجوييد، اي رفيقان
که من در قيد مهر او اسيرم
نظر گفتند داري با فقيران
من مسکين نه آخر هم فقيرم
نمي آيد به گوشت ناله من
که گوش چرخ کر گشت از نفيرم
همي ترسم سرآيد عمر خسرو
به درد هجر از حسرت بميرم