شماره ٤٧٢: به رخ خاک درت رفتيم و رفتيم

به رخ خاک درت رفتيم و رفتيم
دعاي دولتت گفتيم و رفتيم
ز روي خويش کردي دور ما را
چو گيسويت برآشفتيم و رفتيم
جفاهاي ترا با کس نگفتيم
درون سينه بنهفتيم و رفتيم
چو غنچه بس که پر خون شد دل ما
چو گل ناگاه بشکفتيم و رفتيم
به خود بيرون نمي رفتم از اين در
ولي خود را به در رفتيم و رفتيم
به عهدت خواب خوش هرگز نکرديم
کنون آسوده دل خفتيم و رفتيم
ندارد قوت رفتار خسرو
ميان سيل خون افتيم و رفتيم