شماره ٤٢٦: اي فرق تا به پاي همه آرزوي دل

اي فرق تا به پاي همه آرزوي دل
آب حيات رانده خيالت به جوي دل
دل بستمت به زلف ندانستم اين قدر
کز وي چنين دراز شود گفتگوي دل
عمري به گرد کوي تو گشتم چوبيدلان
ني دل به دستم آمد و ني آرزوي دل
در خون دل خوردم، نکنم جز دعاي تو
زيرا که من به سوي توام، ني به سوي دل
چندين که دل جفاي ترا شکر مي کند
شرمنده هم نمي شوي آخر ز روي دل
يک موي از سر تو مبادا که بگسلد
آويختي، اگر چه به هر تار موي دل
خسرو حديث درد تو، باري کجا کند؟
زيرا که نيست در تن افسرده بوي دل