شماره ٤٢٠: مسلمانان برفت از دست من دل

مسلمانان برفت از دست من دل
چو ديدم آنچنان شکل و شمايل
جهاني را بدين شکل و شمايل
همي بينم چو خود امروز مايل
زهي صانع خدا کز لطف بنگاشت
از اين سان صورتي از آب و از گل
نباشد چون جمالت مجلس افروز
اگر خورشسيد بنشيند به محفل
دلم منزل به زلفت کرد، گويي
نخواهد رفت ازين فرخنده منزل
تنم کز خاک گردد نقش مهرت
ز نعش جان نخواهد گشت زايل
ملامت مي کنند اصحاب ما را
ز درد ما مگر هستند غافل
ندارم طاقت درد فراقت
فراق دوستان کاري ست مشکل
درين ره، خسروا، ديوانه مي باش
نمي بايد شنيدن پند عاقل