شماره ٤١٨: نگارا، صحبت از اغيار بگسل

نگارا، صحبت از اغيار بگسل
گل خندان من، از خار بگسل
نخست از بند جان پيوند بگشاي
پس آنگه دوستي از يار بگسل
ندانم تا که گفت آن بي وفا را
که مهر از دوستان يک بار بگسل
بزن مطرب ز رحمت راه عشاق
رگ جان و دل افگار بگسل
اگر سوده شود ز ابريشم چنگ
گليم صوفيان را تار بگسل
چرا مينالي، اي بلبل، چنين زار
نمي گفتم از آن گلزار بگسل
درون بتخانه و بيرون مناجات
مسلمان شو، دلا، زنار بگسل
کمند عشق را نتوان گسستن
برو سر رشته پندار بگسل
نيابي داد خوبان، خسرو، از کس
بزن دست و عنان يار بگسل